بسم رب الشهدا
سلامی دوباره . . .
از دلم براتون بگم . . .
از وقتی یه کم بزرگتر شدم و درست فکر کردن رو یاد گرفتم ، اونوقت که
تازه بلد شده بودم ارزشی فکر کنم . . .
اونوقت که با معنای کلماتی مثل غیرت . . . مردانگی . . . ایثار یا شجاعت و حتی
عشق آشنا شدم ، تو دنیای کودکانه خودم برای این کلمات دنبال مصداق
واقعی میگشتم ! ! !
تازه اونوقت بود که با کلمه ی شهید آشنا شدم . . .
بعد از اون فکرم رو به شهدا متوجه کردم . . .
اونقدر غرق در بزرگواری و درخشندگی این ستاره ها شدم که آخرش با تمام
وجود عاشق شدم !
عاشق ستاره های بزرگوار و درخشانی که می تونم با اونا راهم رو پیدا کنم . . .
خلاصه . . . من عاشقم . . . خادمم . . . دوسشون دارم . . . خیلی خیلی زیاد . . .
لطفاً به کلیپ زیر از نصر TV توجه فرمایید . . .
دانلود کلیپ
نوشته شده توسط الشهید . . .
شادی ارواح مقدس شهدا صلوات
بسم رب الشهدا
پروردگارا . . .
پروردگار بزرگ . . .
پروردگار مهربان . . .
پروردگار هستی بخش . . .
پروردگارا تو مرا آفریدی ، به من عشق آموختی ، یاد گرفتم که انسان باشم . . .
پروردگارا تو مرا عقل بخشیدی و نعمت ها دادی . . .
پروردگارا خیلی خوب یاد گرفتم که بدون تو هیچ هم نیستم و
خوب تر از آن یاد گرفتم که بنده توأم . . .
پروردگارا من یاد گرفتم که بنده تو هستم و باید بندگی کنم . . .
پروردگارا از نیت و قلب بندگانت آگاه هستی . . .
پروردگارا نگاهت را از ما نگیر و یاورمان باش که غیر از تو کسی را نداریم . . .
نوشته شده توسط الشهید . . .
توکّل . . .
توکّل چیست ؟
توکل در لغت به معنای انتخاب وکیل است و در اصطلاح دینی یعنی انسان تلاشگر نتیجه کارهای خود را به خداوند
واگذارد زیرا خداوند از تمام نیازهای انسان آگاهی دارد و قادر به انجام هر عملی است .
متن کامل را در ادامه مطلب بخوانید . . .
خوبی دریا . . .
دنبال جسدش همه جزیره های اطراف رو گشتیم تا نزدیکی امارات هم رفتیم ، پیداش نشد . . . خودش میگفت : خوبی دریا به اینه که نشونی از آدم باقی نمیذاره .
شهید غلامرضا طرق
کربلای 5 . . .
در عملیات کربلای 5 از بین همه ی آر پی جی زنان مشتاقانه برخواست و به همراه فرمانده گردان خود مشغول به خاموش کردن تیربار دشمن بود که از ناحیه سر مورد اصابت تیر قرار گرفت و وعده ای که سالها منتظرش بود دریافت . . .
خواهر شهید اردشیر هوشمند
سفره عقد . . .
سر سفره عقد نشسته بودیم ، عاقد که خطبه را خواندصدای اذان بلند شد ، حسین برخاست ، وضو گرفت و به نماز ایستاد . . . دوستم که کنارم ایستاده بود گفت : این مرد برای تو شوهر نمی شود . . . متعجب و نگران پرسیدم چرا ؟ گفت : کسی که اینقدر به نماز و مسائل عبادی اش مقید باشد جایش توی این دنیا نیست . . .
شهید حسین دولتی
شادی ارواح مقدس شهدا صلوات
مرخصی . . .
بعد از مدت ها راهیش کردیم بره مرخصی . . . ساکش رو بسته بود . اومد خداحافظی کنه که فهمید مأموریت جدید داریم . . . نرفت ، هر کار کردیم نتونستیم برگردونیمش . . . دیگه حتی جنازش هم بر نگشت . . .
بچه های روستا . . .
هیچ کدومشون نمیرفتن مرخصی ، میگفتند بدون حسن رومون نمیشه بریم روستا . . . عملیات بعدی همشون شهید شدند ، پیکر پنج تاشون با هم تشییع شد . . .
انگشت . . .
بعد از عملیات ناراحت بود ، انگشتش رو باند پیچی کرده بودند . خواستیم دلداریش بدیم گفتیم بابا بچه ها شهید می شوند ، یه بند انگشت که این حر فارو نداره ! گفت : ناراحت انگشتم نیستم ، دیگه نمی تونم را حت تیراندازی کنم . . .
شادی ارواح مقدس شهدا صلوات
انتقام . . .
همه داشتند سوار قایق می شدند ، عملیات بود . . . یکی از بچه ها قبلاً به دست کوموله ها اسیر شده بود ، هنوز جای شکنجه روی بدنش بود . سوار که شد گفت بریم انتقام بگیریم ! شهید باکری تا شنید پیادش کرد ! گفت : برای انتقام جایی نمیریم . . .
وضوی عشق . . .
وضو گرفته بود ، جا نمازش هم پهن کرده بود . . . گفتم پاشو بیا تو سنگر ! گفت همین جا خوبه ! صدای خمپاره رو که شنیدم پریدم بیرون ، ترکش گلویش را بریده بود . . .
جانباز . . .
گفتند یه مجروح آوردن چشماش نابینا شده ، دست هم نداره ، نوجوان هم هست . . . رفتم دلداریش بدم ، دیدم داره سر به سر بقیه میذاره و میخنده . . .
شادی ارواح مقدس شهدا صلوات
ماهی . . .
شام ماهی بود ، خندید گفت : حالا ما ایت ماهیا رو میخوریم ، یه روزی هم این ماهی ها ما رو میخورن ! آخرین عملیاتی که رفت عملیات آبی بود . . .
حالا پنجشنبه ها میریم لب آب ، لب دریا ، پیش مهدی . . .
مامان از شهادت مهدی به بعد دیگه لب به ماهی نزد !
هفت تپه . . .
هفت تپه که بودیم ، مصطفی هر شب کمی آب برمیداشت و به سنگر می برد . همیشه برام سؤال بود ! یه بار پرسیدم برای چی آب می بری سنگر ؟ گفت میترسم نیمه شب تشنه ام بشه ! بعد ها فهمیدیم آب را برای وضوی نماز شب به سنگر می برده . . . خیلی طول نکشید با همون نماز ها آسمانی شد . . .
قمقمه آب . . .
قمقمه اش رو می گرفت جلوی دهن عراقی ها تا آب بخورن . . . میگفت : مسلمون باید هوای اسیر رو داشته باشه . . .
بلند شد بره آر پی جی سرش رو قطع کرد . . . تشنه بود ، قمقمه هم دستش . . .
شادی ارواح مقدس شهدا صلوات
رنج درخت
به درخت گفتم : شما با این عظمت چرا از تکه آهنی به نام تبر می رنجید ؟ گفت : رنجش ما از تبر نیست ، از دسته ی آن است که از جنس خود ماست .
دیدن خداوند
دانشجویی به استادش گفت : تا خدا را نبینم عبادتش نمیکنم ، استاد به انتهای کلاس رفت و گفت : مرا می بینی ؟ دانشجو گفت : وقتی پشت من به شماست مسلماً شما را نمی بینم ! استاد به کنارش رفت و گفت : تا وقتی به خداوند پشت کرده باشی او را نخواهی دید .
ساخت دنیا
پدر روزنامه میخواند ولی پسر کوچکش مزاحمش میشد ، پدر صفحه ای از روزنامه با عکس نقشه جهان قطعه قطعه کرد ، به پسر داد و گفت : ببینم می توانی جهان را دقیقاً همان طور که هست بچینی ؟ میدانست که پسرش تمام روز گرفتار این کار است اما یک ربع بعد پسر با نقشه کامل برگشت ! پدر پرسید : جغرافی بلدی ؟ چگونه این نقشه را چیدی ؟ پسر گفت : نه . پشت این صفحه عکس یک آدم بود ، وقتی آن آدم را دوباره ساختم دنیا را هم ساختم .
درخت گردو
روزی شخصی زیر درخت گردویی ایستاده بود و میگفت : همه ی کارهای این دنیا درست است فقط نمیفهمم چرا گردوی به این کوچکی بالای این درخت بزرگ قرار دارد ولی هندوانه به آن بزرگی لای بته های کوچک ! همینطور که داشت با خودش حرف میزد ناگهان بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد و از بینی اش خون آمد ، او به خودش آمد و گفت : خدا را شکر ! اگر یک هندوانه بالای درخت بود معلوم نبود چه بلایی سرم می آمد .
- ۹۵/۰۴/۰۷